زندگی مثله یه جاده میمونه,منو تو مسافراشیم قدر این لحظه هارو بدونیم ممکنه فردا نباشیم
ای مهمان نا خوانده,قلبم آمدنت را خوب یادش است
بی صدا آمدی و در قلبم نشستی
اکنون...
سرگردانم,انگار تا دور دستها نشانی از روشنایی نیست.
تورا دوباره بهانه می کنم و خاطره های با تو بودن که مرا به لب پنجره بارانی می کشاند.
در تمام فرصت های تنهاییم پی در پی نقش هایت را بر روی صحنه زندگی مرور میکنم...
و از یاد نمی برم خاطره های با تو بودن را
و بغضم را درون خودم پنهان می کنم و نمی خواهم بدانی ناراحتی ام را
و دلیل اینکه سکوتم را به لبخندی بسنده می کنم و می دانم که تلخیش را درک می کنی
و به یاد می آورم تو را در آغوش و رفتنت را بدون من...
نظرات شما عزیزان:
نوشته شده در شنبه 21 مرداد 1391برچسب:, ساعت
15:52 توسط .......| 2 نظر |
آخرين مطالب
Design By : RoozGozar.com |